زندگی کاملا عادی دارد ادامه پیدا میکند!! نباید به واژه ها اجازه بدهم اغراق کنند. نباید بگذارم واژه ها دروغ بگویند.راستش ما دو تا آدم نسبتا معمولی، با دو دیدگاه تقریبا یکسان و تقریبا متفاوت، روبروی هم قرار گرفتیم؛ البته نه دقیقا روبرو!! یک مقدار انحراف وجود دارد.چشممان به اطراف است، انگار جفتمان منتظر یک اتفاق بهتریم، یک آدم مناسب تر.جفتمان با شک حرف میزنیم.جفتمان یک مقدار قابل توجهی هم را دوست داریم و یک مقداری هم را دوست نداریم.جفتمان یک سری اهداف مشترک داریم و یک سری اهداف نامشترک.جفتمان به هم عادت کردیم.جفتمان هم‌دیگر را میخواهیم چون هم را خیلی میشناسیم و هم‌دیگر رو نمیخوایم دقیقا به همین دلیل.جفتمان حس میکنیم که طرف مقابل یک باهوش خنگ است!! من او را تحسین میکنم چون برای رسیدن به اهدافش تلاش میکند و او هم من را دقیقا به همین دلیل. او من را میخواهد چون ریسک جداییم کم است و من او را چون اگرچه ریسک جدائیش کم نیست ولی خب حداقلش میدانم ریسک جداییش چقدر است و یکهویی یکه نمیخورم!! من او را میخواهم چون تنهایی از ایران رفتن برایم اگرچه غیرممکن نیست ولی سخت است و فکر می‌کنم او مرا میخواهد چون با من میتواند از ایران برود یا حداقل راحت تر برود!! .ما دو آدم کاملا معمولی هستیم که از تنهایی خسته شده ایم.ما آدم های ایده آل هم نیستیم ولی از پیدا نکردن ایده آل خسته شده ایم، از آدم های متظاهر به ایده آل بودن خسته شده ایم، از گشتن و پیدا نکردن یا اشتباهی پیدا کردن خسته شده ایم.ما دو آدم کاملا معمولی هستیم که حداقلش با هم روراست هستیم. او میگوید بعد از امتحانم به من پیشنهاد میدهد که با هم بیشتر آشنا شویم و بعد خودش به حرف خودش می خندد که: ''آشنایی بیشتر از این؟!!'' او میگوید که ''انتخاب با خودت؛ که اگر اکی دادی و به توافق رسیدیم بعدش میرویم که رسمی‌اش کنیم''. که حاضر است با من ازدواج کند. من خوشحال و ناراحت توامان می‌شوم، او هم شاید!! ما میترسیم هم را از دست بدهیم و تهش هیچ نسیبمان شود!! ازدواج راه حل مناسبی برای دوست داشتنمان نیست شاید،  ما نمیدانیم از دست دادنِ یکدیگر کمال طلبی ست یا واقع بینی!! ما در عدم قطعیت جهان گیر افتاده ایم و هیچ برنامه ای نیست که آینده ی ازدواج یا جدایی ما را پیش بینی کند. ما هم را دوست داریم ولی انقدر هم را میشناسیم که می توانیم زمان هایی هم را دوست نداشته باشیم. ما هم را می شناسیم و می دانیم چه کنیم که آن دیگری خوشحال شود و به عبارتی قلق هم دستمان است اگرچه قلقمان یکی نیست .ما از هم زیاد میدانیم و این اگرچه خوب است ولی بد هم هست. واقعا ما چرا باید با هم ازدواج کنیم تا تنها نباشیم؟؟ ما چرا باید ازدواج کنیم تا دوست داشته باشیم و دوست داشته شویم؟؟ ما چرا باید ازدواج کنبم که رسمی شویم، تا بتوانیم از ایران برویم یا بتوانیم بگوییم که ما معمولا همدیگر را دوست داریم؟؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها